جدول جو
جدول جو

معنی زبانه برزدن - جستجوی لغت در جدول جو

زبانه برزدن
(دَ)
زبانه برزدن آفتاب، شعله و نور افشاندن طلوع پرتو آفتاب. پدید آمدن شفق. آفتاب زدن:
چو برزد زبانه ز کوه آفتاب
سر نامداران برآمد ز خواب.
فردوسی.
چنان افتاده بد آتش بجانش
که برمیزد زبانه از دهانش.
نظامی.
برمیزندز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه.
سعدی.
رجوع به ’زبانه زدن’ و ’زبانه کشیدن’ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبانه زدن
تصویر زبانه زدن
شعله کشیدن آتش
فرهنگ فارسی عمید
(پَ کَ دَ)
همچون زبان برآوردن. (خلاصۀ بهارعجم) (آنندراج). رجوع به ترکیب ذیل شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گَ / گِرْ یَ / یِ کَ دَ)
کنایه از عطا و بخشش است. منقول است که سائلی در ملازمت حضرت سرور کائنات سؤال کرد، فرمودند به یکی از اصحاب برو زبانش را ببر. خواست زبانش ببرد. در این اثناء امیر مردان علی بن ابیطالب (ع) رسیدند و از حقیقت حال استفسار فرمودند آن صحابه گفت که حکم است زبانش ببرند، فرمود به اوچیزی بدهند، چون حقیقت واقعه از سرور عالم تحقیق گردید آنچنان بود که مظهرالعجائب فرموده بودند. (انجمن آرا) (آنندراج). عطا و بخشش کردن. (فرهنگ رشیدی). بخشش کردن و عطیه دادن. (ناظم الاطباء) ، کنایه از خاموش کردن مدعی است بحجت و دلائل. (انجمن آرا) (آنندراج). ساکت کردن مدعی بحجت و دلیل. (فرهنگ رشیدی). خاموش کردن مدعی بدلیل. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به ارمغان آصفی ج 2 ص 3 و زبان بر شود.
- زبان شمع بریدن، کنایه از خاموش گردانیدن آن است و شعراء متقدم و متأخّر، زبان بمعنی سخن را کنایه از شعلۀ شمع بسیار آرند:
سخن بگوی که بیگانه پیش ماکس نیست
بغیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
زبانه کردن آتش، اشتعال. التهاب. شعله کشیدن. زبانه کشیدن:
اختران فلک شرار شوند
کآتش خشم تو زبانه کند.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
شعله ور شدن. زبانه کشیدن آتش. اضطرام. التظاء. (منتهی الارب) (زوزنی). التهاب. (منتهی الارب). تضرﱡم. (زوزنی). تلظّی. (زوزنی) (ترجمان القرآن) (دهار) (منتهی الارب). تلفﱡظ. حجم. حجوم. (منتهی الارب). لظی. (دهار) (منتهی الارب). لهب. لهیب. (منتهی الارب) :
گر برفکند گرم دم خویش بگوگرد
بی پود ز گوگرد زبانه زند آتش.
منجیک.
حق تعالی عذاب را سوی ایشان فرستاد و آتش زبانه همی زد. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار). و حرارت تموز از چهرۀ هاجره شرار می انداخت و لهیب التهاب او زبانه میزد. (سندبادنامه ص 253). شرارت شوق در دلش زبانه زدن گرفت. (سندبادنامه ص 237).
زبان گر برزد از آتش زبانه
نهادم با دو لعلش در میانه.
نظامی.
بخاطرم غزلی سوزناک میگذرد
زبانه میزند از تنگنای دل بزبان.
سعدی.
آتش خشم اول در خداوند خشم افتد آنگاه زبانه بر خصم زند. (گلستان سعدی). چون سرحقه بگشاد اژدها بر روی او جست، پس آتش بدان اژدها زبانه زد و بسوزانید. (تاریخ قم ص 13)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبانه زدن
تصویر زبانه زدن
شعله زدن زبانه کشیدن مشتعل شدن، شعله کش مشتعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانه زدن
تصویر زبانه زدن
((~. زَ دَ))
مشتعل شدن
فرهنگ فارسی معین